لطف گل باستم خار تناسب دارد
ناز و زیبایی دلدار تناسب دارد
حلقه با حلق من زارتناسب دارد
ناز کن ناز که این بار تناسب دارد
من نه آم که سرازحلقه ی دارت بکشم
یا به یک جرعه جفا پا ز کنارت بکشم
اینکه دندان زده سیب تو شوم حرفی نیست
بسته ی بند فریب تو شوم حزفی نیست
آخرین جیره ی جیب تو شوم حرفی نیست
بسته ی بند فریب تو شوم حرفی نیست
ترسم این است که دیگر نکنی یاد از من
بپرد شوق دل و حسرت فرهاد از من
ناز کن ناز که زیبایی و زیبنده ی توست
ناز صد باغچه گل در طبق خنده ی توست
حسن گل نیز از آن چشم فریبنده ی توست
هر چه حسن است و ملاحت همگی بنده ی توست
تو پری رو مگر از باغ بهشت آمده ای!!
که چنین طعنه به زیبایی گلها زده ای!!
رقص گل با نفس ساز تماشا دارد
شب چشمان تو با ناز تماشا دارد
تابدین مرتبه اعجاز تماشا دارد
بارها دیده ام و باز تماشا دارد
باز کن چشم که از مرتبه ی هوش افتم
مست و سرگشته و دیوانه و مدهوش افتم
این رسن نیست که بر دار مرا خواهد کشت
غم تو عاقبت ای یار مرا خواهد کشت
حلقه ی زلف تو این بار مرا خواهد کشت
عاقبت این شب غدار مرا خواهد کشت
کشتن عاشق دلبسته بسی آسان است
صید مرغابی پر بسته بسی آسان است........
تابستان 77 در شهر رزن برای همسرم که آن موقع خواستگارش بودم سرودم